loading...
hanakia
حسین بازدید : 19 یکشنبه 08 بهمن 1391 نظرات (0)

در قیرِ شب

 

دیر گاهی است در این تنهایی

رنگ خاموشی در طرح لب است. 

بانگی از دور مرا میخواند،

لیک پاهایم در قیر شب است.

 

رخنه ای نیست در این تاریکی:

در و دیوار به هم پیوسته.

سایه ای لغزد اگر روی زمین 

نقش وهمی است ز بندی رسته.

 

نفَس آدمها

سر به سر افسرده است.

روزگاریست در این گوشه پژمرده هوا

هر نشاطی مرده است.

 

دست جادویی شب

در به روی منو غم میبندد.

میکنم هرچه تلاش،

او به من میخندد.

 

نقش هایی که کشیدم در روز،

شب ز راه آمدو با دوداندود.

طرح هایی که فکندم در شب،

روز پیداشدو با پنبه زدود.

 

دیرگاهی است که چون من،همه را

رنگ خاموشی در طرح لب است.

جنبشی نیست در این خاموشی:

دست ها، پاها، در قیرِ شب است.


ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 8
  • کل نظرات : 1
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 3
  • آی پی امروز : 7
  • آی پی دیروز : 8
  • بازدید امروز : 7
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 10
  • بازدید ماه : 10
  • بازدید سال : 37
  • بازدید کلی : 2,430